تلاش مي کنم پس هستم.
امروز از ساعت 10 رفتيم کلاس با مامانم... بعدش اومديم بيايم خونه که يهو يه اتوبوس اومد کنار ماشينمون پارک کرد يه 206 هم جلومون بود خواستيم دنده عقب بيايم بيرون که يه زانتيا اومد پارک کرد پشتمون و رفت!!!! و ما تا جنبيديم نتونستيم به رانندش برسيم واسه همين رفتيم موسسه با مامانم... بعدش اومديم بيايم خونه که ترافيک مطلق بود واسه همين رفتيم جلسه خانوادگي با مامانم.... و بالاخره ساعت 10 شب اومديم خونه با مامانم و بابا جونم!!!!! يعني من عاشق اين همه فعاليتم... فقط به عشق همين کارا ميخام بيام به دنيا ...